سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اجتماعی

گفت: در می‌زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانه مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما...
.
.
.
گفت: آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه‌ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما
.
.
.
آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما
.
.

.
بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...


وای مادرم

ارسال شده در توسط طوبی سادات